۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

winter

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خرمنی سکوت
ریخته در کاسه هایم
در حرف نمی آید
در خط هایم نمی گنجد
دست چینم کرده ولی
در این بیشه یِ انبوه

ناشناس گفت...

میانِ دو لحظه
سرما بود وُ زنجیرِ ساعت هائی که گم می شد.
ما
ابعادِ خود را کمی تا شانه هایِ سنگینِ شعرهایمان
می گستردیم
پیش از رسیدنِ بادها وُ توفان ها.

پشتِ گردنه هایمان
خلوتِ صحرائی بود
بر پیکرِ تک درختی
می پیچید.